معنی کوکو ، ورقا
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ورقا. [وَ] (از ع، اِ) کبوتر خاک رنگ را گویند و گویند عربی است. (برهان). ورقاء. رجوع به ورقاء شود.
کوکو
کوکو. (اِ صوت) صدا و آواز فاخته را گویند. (برهان). آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل. (آنندراج). آواز و صدای فاخته. (ناظم الاطباء). اسم صوت کوکو. حکایت صوت کوکو. آواز فاخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو.
خیام (از فرهنگ فارسی معین).
آن خواجه که خویش را هلاکو می گفت
وز کبر سخن به چشم و ابرو می گفت
بر کنگره ٔسرای او فاخته ای
دیدم که نشسته بود و کوکو می گفت.
؟ (از آنندراج).
و رجوع به معنی بعد شود.
- کوکو زدن، کوکو کردن. آوای کوکو برآوردن. بانگ کوکو سر دادن:
فاخته هر صبح که کوکو زند
سوختگی از جگرم بو زند.
امیرخسرو (از آنندراج).
- کوکو کردن، کوکو زدن. آوای کوکو برآوردن:
فاخته چون نغمه ٔ دلجو کند
بوم چرا بیهده کوکو کند.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- کوکوگوی، که بانگ کوکو برآورد. که کوکو کند:
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند کوکوگوی.
سنائی.
|| (اِ) فاخته. (ناظم الاطباء). مرغی است که آوایی شبیه به کوکوبرآرد و بعضی ملل دیگر نیز همین نام را بدو دهند چنانکه فرانسوی ها. طیری از طیور که در لانه ٔ دیگران تخم گذارد و حضانت و تربیت جوجه های او را مرغان دیگر کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم صوت که به مرغ اطلاق شده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). پرنده ای است ازراسته ٔ برشوندگان که زیبا و دارای منقاری ضعیف و بالها و دمش نسبتاً طویل و پاهایش کوتاه است. این پرنده از حشرات مختلف تغذیه می کند. رنگ پرهایش خاکستری متمایل به آبی و پرهای زیر شکمش روشن تر از قسمتهای دیگر بدن است. عاطفه ٔ مادری کوکو بسیار کم و مشهور به بی عاطفگی است و جوجه هایش نیز به قدرناشناسی شهرت دارند. وجه تسمیه ٔ وی به سبب آوازش (که شبیه به «کوکو»است) می باشد. فاخته. صلصل. (فرهنگ فارسی معین). || خاگینه را نیز گفته اند. (برهان). به معنی خورش خاگینه معروف است. (انجمن آرا). خاگینه. تواهه. (فرهنگ فارسی معین). || نوعی از مأکولات که از بیضه سازند. (آنندراج). نوعی از مأکولات که از بیضه ٔ مرغ سازند. (غیاث).طعامی که از گندنای کوبیده و جز آن با خایه ٔ زده درروغن سرخ کنند. قسمی از طعام با خایه ٔ مرغ و سبزی کوفته کرده. چون مطلق گویند، طعامی از خایه ٔ مرغ و گندنا و اگر با چیزی دیگر غیرگندنا باشد کوکو را بر آن اضافه کنند: کوکوی سیب زمینی. کوکوی بادنجان و غیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی غذا. طرز تهیه ٔ آن معمولاً چنین است: چند دانه تخم مرغ را با قدری نمک و فلفل و یک قاشق آب در ظرفی ریزند و با چنگال آن را خوب هم زنند تا کاملاً صاف و یکرنگ شود. مقداری جعفری نرم کرده نیز داخل کنند و سپس مقداری کره یا روغن داغ کرده، تخم زده را در روغن ریزند و ظرف را کمی تکان دهند تا بدان نچسبد. همین که زیر آن سفت شد با کارد یا چنگال آن را به روی دیگر گردانند یا از یک طرف آن را لوله کنند تا اطراف آن سرخ شود، ولی میان نیمه بسته و نرم بماند و آتش ملایم به کار برند تا به خوبی طبخ صورت گیرد و زیاد سفت نشود. کوکو به سبب مخلوط شدن با سبزیها و حبوبات و گوشت انواعی دارد، مانند: کوکوی اسفناج، کوکوی بادنجان، کوکوی تره، کوکوی سبزی، کوکوی لوبیای سبز، کوکو شبت، کوکوی گوشت، کوکوی ماش و باقلا، کوکوی ماهی و غیره. (فرهنگ فارسی معین). || (ادات استفهام) تکرار «کو». کجاست ؟ کجاست ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ابن ورقا
ابن ورقا. [اِ ن ُ وَ] (اِخ) ابوبکر محمدبن عبداﷲبن ورقاء اودنی بخاری. فقیه شافعی. او به نیشابور میزیست و پس از آن به بخارا بازگشت و در آنجا به سال 385 هَ. ق. درگذشت.
ابن ورقا. [اِن ُ وَ] (اِخ) جعفربن محمد شیبانی. ادیب و شاعر. مولد او بسامره در 292 هَ. ق. بوده است، و از دست مقتدر خلیفه مناصب چندی داشته و او را با سیف الدوله ٔ حمدانی مراسلات و مشاعراتیست. وفات او در 352 بوده است.
گویش مازندرانی
فرهنگ عمید
نام های ایرانی
دخترانه، کبوتر، نام درختی کوچک و معروف
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(اِ.) غذایی که از سرخ کردن سبزی ها، سیب زمینی با تخم مرغ تهیه می شود.
معادل ابجد
359